در حال بارگذاری ...
...

حوادث رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو براساس پیش شرط شکل گرفته‌اند؛ یعنی اگر چنین و چنان شود، آن وقت وضعیت بشر به چنین شکلی در خواهد آمد و ضمناً"بینایی" عاملی بنیادین برای درک همه واقعیت‌ها و حقیقت‌های دنیا و هستی است که یکی از وجوه آن هم بینایی درون و هر چه انسان‌تر شدن نوع بشر است، اما چنین داده‌هایی در نمایش کوری نیست و حوادث آن در سطح می‌گذرد.

حوادث رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو براساس پیش شرط شکل گرفته‌اند؛ یعنی اگر چنین و چنان شود، آن وقت وضعیت بشر به چنین شکلی در خواهد آمد و ضمناً"بینایی" عاملی بنیادین برای درک همه واقعیت‌ها و حقیقت‌های دنیا و هستی است که یکی از وجوه آن هم بینایی درون و هر چه انسان‌تر شدن نوع بشر است، اما چنین داده‌هایی در نمایش کوری نیست و حوادث آن در سطح می‌گذرد.

حسن پارسایی:
استفاده از تابع‌سازی به طور قانون‌مند در حوزه ادبیات معمول است و لازمه آن هم علت‌جویی و علت‌یابی نهایی مشابه برای هر کدام از تابع‌های به کار گرفته شده در آغاز داستان یا نمایش است؛ یعنی نویسنده اگر حادثه یا حوادثی را براساس یک پیش‌فرض (تابع) شکل می‌دهد، نهایتاً باید تکلیف خواننده را با علت کاربری این تابع مشخص نماید. رمان"کوری" اثر ژوزه ساراماگو نمونه شاخص استفاده از این نوع تابع‌سازی است. او کاراکتر اصلی رمانش را براساس یک پیش فرض اولیه ‌پشت چراغ قرمز کور می‌کند و بعد از روایت حوادثی روان‌شناختی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی در پایان بینایی او را پشت یک چراغ قرمز به او باز می‌گرداند. دیگران نیز بینایی خود را بازمی‌یابند. او تکلیف خواننده را با پیش فرض اولیه(تابع) روشن می‌کند و عملاً به مخاطب می‌فهماند که علت کاربری چنین تابعی، روایت حوادثی هولناک و تفکر برانگیز بوده و برای کاربری آن یک علت خاص درون متنی وجود داشته است.
ژوزه ساراماگو این تابع موضوعی ساختاری را به کار می‌گیرد تا به مهم‌ترین بخش درونمایه رمان، یعنی قرنطینه شدن کاراکترها بپردازد و به این موقعیت دهشتناک که گردابه‌ای برای فرو شدن آدم‌ها در فردیت تهدید شده‌شان به شمار می‌رود، شکل بدهد.
گرچه قسمت قرنطینه شدن از لحاظ موضوعی، بصری و داده‌های روانشناختی و فلسفی و حتی سیاسی بسیار برجسته و به یادماندنی است، ‌مهمترین بخش رمان از لحاظ ساختاری استفاده از تابع‌ها یا پیش‌فرض‌های اولیه و پایانی است. با همه این‌ها، استفاده از بخش مربوط به قرنطینه برای شکل دهی و پردازش یک نمایشنامه، اساساً کاری دشوار‌ و به جرئت می‌توان گفت نارواست و چسباندن سریع پیش فرض‌ها هم به صورت دو برچسب به آغاز و پایان آن، کمکی به نمایشنامه ‌شدنش ‌نمی‌کند. پذیرش هر تابع‌ هم به یک زمانِ نسبی نیاز دارد. در خود رمان این قضیه رعایت شده است، اما در نمایش منیژه محامدی که نویسندگی متن آن را محمد اسکندری به عهده داشته، به صورت ناگهانی و فقط برای چند دقیقه به آن اشاره می‌شود و بعد بلافاصله و به شکلی غیرقابل انتظار موضوع قرنطینه شدن آدم‌ها همچون بختکی بر ذهنیت آماده نشده تماشاگران می‌افتد و فرصتی برای باورپذیر شدن پیش شرط اولیه باقی نمی‌ماند.
تماشاگر در صحنه اول نباید غافلگیر شود، بلکه باید ذهنش آماده گردد؛ زیرا نمی‌توان بلافاصله و به طور ناگهانی او را که از یک فضای واقعی و با دغدغه‌های درونی خاص خود وارد سالن تئاتر شده است به درون حوادث و فضای نمایش کشاند. صحنه اول هر نمایش‌ باید با روح و روان مخاطب ارتباط حاصل کند و اگر با حادثه‌ای تکان دهنده و ناگهانی هم شروع می‌شود، حداقل باید بعد از وقوع، به تدریج برای او درونی شود تا احساس نکند که حوادث، آدم‌ها و شرایط، ساختگی هستند و بر او تحمیل می‌شوند. نمایش یک اپیدمی نیست که بلافاصله به دیگران سرایت کند.
حوادث رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو براساس پیش شرط شکل گرفته‌اند؛ یعنی اگر چنین و چنان شود، آن وقت وضعیت بشر به چنین شکلی در خواهد آمد و ضمناً"بینایی" عاملی بنیادین برای درک همه واقعیت‌ها و حقیقت‌های دنیا و هستی است که یکی از وجوه آن هم بینایی درون و هر چه انسان‌تر شدن نوع بشر است، اما چنین داده‌هایی در نمایش کوری نیست و حوادث آن در سطح می‌گذرد.
در صحنه قرنطینه شدن آدم‌ها هم دخل و تصرف زیادی صورت گرفته است. استفاده از دو قلوهای به هم چسبیده، ذهن تماشاگر را کات می‌کند و او را به نمونه بیرونی و واقعی ارجاع می‌دهد و ضمن آن که سبب انفصال ذهن و فاصله گرفتن از نمایش می‌شود، تصادفی و بدون دلیل بودن حضور آن‌ها را در نمایش نیز برجسته‌تر می‌کند. حضور بازیگری هم که در تئاتر نقش رومئو را داشته و جزء قرنطینه شدگان است، باز تصادفی و جزء چیدمان ذهنی محمد اسکندری است.
استفاده از ویدئو پروجکشن برای ارائه تصاویری در عمق صحنه، معمولاً پرسپکتیو صحنه را گسترش می‌دهد و ضمناً با انتخاب تصاویر مناسب به فضاسازی نمایش کمک می‌کند. در نمایش کوری به کارگردانی منیژه محامدی، قسمتی که مربوط به تصویر ساختمان‌های بلند است به فضای صحنه کمک فراوانی کرده و سنخیت موضوعی هم دارد، اما استفاده از حرکات جهش آتش، مخصوصاً به هنگام تغییر صحنه صرفاً یک جلوه افزایی بی دلیل است.
پرسوناژها زیاد جا عوض می‌کنند و دائم در حرکت هستند. این حرکت از کوری آن‌ها کاسته و آن‌ها را همچون کورهای بدلی نمایانده است. با کمال تعجب گاهی می‌بینیم که آن‌ها از سازه‌های فلزی هم بالا می‌روند و درون آن‌ها می‌نشینند. برای شکل دهی یک حالت یا یک میزانسن همیشه ضرورت ندارد که بازیگر حرکت کند؛ در تئاتر حرکات و حالت‌های درجایی هم داریم.
طراحی صحنه بد نبود اگر سازه‌های فلزی به کار گرفته نمی‌شدند. واقعیت این است که سازه‌ها، تخت و صندلی، طراحی صحنه را نه به عنوان انباری برای اشیاء اسقاطی، ذخیره کالا یا چیزهای اضافی، بلکه به جایی برای چله نشینی کورانی که بینا به نظر می‌رسند، تبدیل کرده است.
چیزی با تعریف بازیگری بدان گونه که در تئاتر مطرح است، در این نمایش نمی‌بینیم. بینا شدن پرسوناژ اصلی نمایش کوری(برخلاف رمان) بدون ارتباط با تابع اولیه کورش شدن پشت چراغ قرمز اتفاق می‌افتد و به صورت یک تصادف اپیدمیک به دیگران نیز سرایت می‌کند و تماشاگر به خود می‌ماند که آیا همه هدف ژوزه ساراماگو این بوده است که این آدم‌ها را عمداً در تنگنا بگذارد تا به خاطر یک لقمه نان یا رفتن به توالت با هم کلنجار بروند؟ یا کوری درون و نادیده گرفته شدن انسان‌ها توسط خود و دیگران را هم نشان می‌دهد؟ ‌نویسنده همسر دکتر را از متن خارج کرده و در جایگاه یک راوی قرار داده است تا بلکه آن چه را که در صحنه قرنطینه شدن به پردازش درنیاورده، به کمک چند دیالوگ مستقیم جبران نماید. یک اصل بدیهی است و آن این‌ که اگر اقتباسی صورت می‌گیرد، حتماً باید نتیجه کار از لحاظ رویکرد و اجرا متفاوت‌تر باشد. اگر چنین اتفاقی نیفتد در آن صورت نوعی سقوط روی داده است؛ هم برای نویسنده و کارگردان و هم برای پرسوناژهای اثر اولیه‌ای که مورد اقتباس قرار گرفته است. با همه این‌ها فکر استفاده از بک پروجکشن نمای ساختمان‌های بلند و طراحی کلی صحنه(بدون در نظر گرفتن سازه‌ها، تخت و صندلی) امتیازی نسبی برای نمایش به حساب می‌آید و از آن جایی که متن نمایش کوری ساختاری گسیخته و حتی ساختگی دارد، بهره‌گیری از نور، چون فاقد دلیل درون متنی است، خود به خود از محدوده تحلیل و بررسی خارج می‌شود، اما موسیقی به دلیل آن که بر دو ریتم متناقض متکی است(که هم هشدار می‌دهد و هم تحریک عصبی به همراه دارد)، با اندیشه ورزی و تلخ مایگی روانشناسانه رمان کوری(و نه نمایش) همخوانی و هماوایی دارد.
لازم به یادآوری است که همان گونه که صحنه اول نمایش شتابزده و حتی حاشیه‌ای قلمداد شده، صحنه نهایی هم خیلی ناگهانی بر اجرا تحمیل می‌شود و تماشاگران به رغم خطابیه‌های مستقیم راوی(زن دکتر)، پایان یافتن نمایش را احساس نمی‌کنند. به عنوان پایانیه باید گفت آن‌هایی که تا به حال رمان جذاب و به یاد ماندنی کوری را نخوانده‌اند، لازم است آن را بخوانند؛ چون کمک زیادی به نقد و بررسی این نمایش می‌کند.